×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

آتش پنهان

شايد بيايد

امروز واپسين لحظات جمعه است نميدانم شايد بيايد
 را غايب ناميده اند، چون �ظاهر� نيستي، نه اينکه �حاضر� نباشي.�غيبت� به معناي �حاضرنبودن�، تهمت ناروائي است که به تو زده اند و آنان که بر اين پندارند، فرق ميان �ظهور� و �حضور� را نمي دانند، آمدنت که در انتظار آنيم به معناي �ظهور� است، نه �حضور� و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را. وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجب مي گويند که تو را پيش از اين هم ديده اند. و راست مي گويند، چرا که تو در ميان مائي، زيرا امام مائي. جمعه که از راه مي رسد، صاحبدلان �دل� از دست مي دهند و قرار از کف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي کنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند...و اينک اي قبله هر قافله و اي �شبروان را مشعله�، در آستانه آدينه اي ديگر با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه مي کنيم.

گر نيايي...


�گر نيايي فقير مي ميرم�


مثل دنيا حقير مي ميرم


چون کبوتر که در قفس حبس است


تک و تنها اسير مي ميرم


اي شکوه ترنم باران


در فراقت کوير مي ميرم


توي شهر دلم زمين لرزه است


زير آوار پير مي ميرم


بي تو زجرآور است جان کندن!


واي بر من؛ چه دير مي ميرم!


تو بيا، مي خورم قسم به خدا


چون بگويي بمير، مي ميرم


�مهديا� اي تمام هستي من


گر نيايي فقير مي ميرم

گـــر چــه پیـمان را شکستم بر سـر پیمانه ام          بـا همـــه بد عــهدی ام آن عـاشق دیوانـه ام

گـــر بــه ظاهــر دورم از درگــاه تو ای نازنیـــن          بـاز هــــم مشــتاق روی دلـــکش جـانـانــه ام

از در مـــیخانه ات ای شـــاهد خـــوبان مـــران          با هـــمه عصیان همان دردی کـش میخانه ام

پـــــرده بردار از رخ زیـــــبا که مشتاق تـــــوام           آن رخ زیـــــبـا ندیــــــده، والــــه و دیــــوانه ام

پادشـــــاه جــــودی و ما بـــنده درگـــاه تـــــو           منتـــــظر بـر درگهت ،زان بخشش شاهانه ام

در مـــــیان بحــر هجران غوطه ور گشتم ولی           باز هـــم در جستجوی گــوهـــــر دردانـــــه ام

همچون من هرگز نباشـد بردرت پیمان شکن            لیــک با الــــطاف غــیر از تو، شـها !بیگانه ام

چون که لطف توست تنها ضامن رســوایی ام           ور نـــه آن گــردم که افشـــان در دل ویرانه ام

انتـــظارت بیش از حــد شد، تحمل تا به کی؟           آفتـــابـا! بـــــهر دیـــــدار رخـــــت پروانـــــه ام

والــــــه و شــــیدا و مـستم لیک، محتاج توام

یک نــــظر بر من نــــــمـا، ای عارف فرزانه ام!

 
جمعه 18 دی 1388 - 2:13:14 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


شايد بيايد


اولين بار


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

7066 بازدید

1 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

8 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements